آن کاروان به حر بن ریاحی اقتدا کرد
جواد از کودکی عاشق بود. بی صبرانه انتظار می کشید. هنوز محرم نشده ،بقچه اش را باز می کرد. لباس سیاه بلندش را در می آورد.آنرا با دست خود می شست.اتو می کرد.گلاب می زد. بر تن که می نمود، لرزه بر اندامش می افتاد.
جواد از کودکی عاشق بود. بی صبرانه انتظار می کشید. هنوز محرم نشده ،بقچه اش را باز می کرد. لباس سیاه بلندش را در می آورد.آنرا با دست خود می شست.اتو می کرد.گلاب می زد. بر تن که می نمود، لرزه بر اندامش می افتاد.
وقتی که زنجیر می زد، تمام حواس اش به نوحه خوان بود. روحش در کربلا سیر می کرد و در مصیبت حضرت ابا عبداله الحسین (ع) به شدت اشک می ریخت.
عشق به سالار شهیدان از یکسو و چهره ی نورانی و صدای دل انگیزش از سوی دیگر، دست به دست هم داد تا پایش به مراسم شبیه خوانی هم کشیده شود.
اولین کارش را در شانزده سالگی شروع کرد. آن سال نقش حر بن بنی ریاح را بازی نمود.آنقدر خوب درخشید که سال بعد هم به او رجوع کردند و این نقش را بیست سال متوالی ادامه داد.
جواد در کارش چنان استاد شده بود که دیگر در شبهای تمرین شرکت نمی کرد.چون ازبر بود،دفترچه مکالمه را هم بدست نمی گرفت.چندبار تکلیف کردند تا نقش حربن بنی ریاح را به دیگری واگذار نموده و منبعد نقش حضرت عباس (ع) را بازی کند. قبول نکرد.عقیده داشت در نقش پیشمرگ حضرت عباس (ع) باشد راحت تر است.
او می گفت بازی طولانی مدت ام در این نقش باعث گردید تا در مورد کل زندگی این سردار آزاده کنجکاو شوم.
آری جواد می خواست بداند که حر بن ریاحی در چه سالی و در کدام شهر و بادیه ای به دنیا آمده است.از دامن کدام بانویی شیر خورده است.کودکی و نوجوانی خود را چگونه گذرانیده است.پدر و پدر بزرگ اش در زمان بعثت و هجرت پیامبر اکرم (ص) چه نقشی ایفا کرده اند.در جریان سقیفه کدام سوی ماجرا بوده اند و حیات خود را در زمان خلفای ثلاثه چگونه سپری نموده اند.
او در این مورد چندین کتاب مطالعه کرد. اما چیزی از سوابق حر در جمل و صفین و نهروان نیافت.
در همه ی کتابهای که او خوانده بود، حر زمانی به قلم می آمد که کاروان حضرت امام حسین (ع) از سرزمین حجاز وارد قلمرو عراق می شد ، و حر با قشون تحت امرش راه را بر آن حضرت و کاروان اش می بست
جواد علاقه خاصی به سخن گفتن در مورد شخصیت حر داشت.همیشه می گفت کاری که حر بن ریاحی در کربلا کرد،یک درس بزرگ و سر آغاز مکتب توابین بود.
یعنی آن سردار قبل از عاشورا یک فرمانده طاغوتی به شمار می رفت که امام و قافله اش را به کربلا کشانید. اما نادم و پشیمان شد و از قعر ذلت به اوج عزت صعود کرد.
جواد تاکید می نمود که توبه باید در اولین فرصت باشد.چنانکه اگر حر چند ساعت تاخیر میکرد،دیگر توبه اش چاره ساز نبود و او دیگر آزاده نبود.
جواد پیوسته آرزوی زیارت کربلا داشت.وقتی که به کربلا قدم گذاشت هنوز باور نمی کرد.می ترسید بودن او در این سرزمین مقدس یک خواب و رویا باشد.
برای زیارت مرقد حضرت امام بسیار عجله می کرد. روحانی آبادی دست به شانه ی او گذاشت و آداب زیارت را یادآوری نمود.به او فهماند که قبل از وارد شدن به مرقد حضرت امام (ع) باید وارد مرقد حضرت عباس (ع) شد و پس از زیارت و کسب اجازه از آن سردار علمدار به زیارت مرقد امام نایل گردید.جواد از زیارت مرقد علمدار و حضرت امام سیر نمی شد.با چشم گریان خارج گردید.
کاروان به سوی مرقد حضرت حر به راه افتاد.او از شنیدن نام حضرت حر سر از پا نمی شناخت.بیست سال شبیه خوانی خود را از نظر گذرانید.همچنان که قدم بر می داشت،چشم بر اطراف دوخت.آری او اکنون در نقطه ای قدم بر می زد که حضرت حر در آن نقطه رجز خوانده بود.
احساسات تمام وجودش را در بر گرفت.بیاد رجز های مکالمه ی خود افتاد و مشغول زمزمه شد. در این موقع باز روحانی کاروان به او نزدیگ گردید.: جواد خیلی هیجان زده هستی و…
جواد آهی کشید و گفت : حاج آقا عرض کردم که بیست سال نقش حر را بازی کرده ام.اما صد سال هم به این نقش ادامه دهم باز هیچوقت به مقام و منزلت آن بزرگوار نمی رسم.کاش در آن عصر زندگی می کردیم و ..
حاج آقا حرف جواد را قطع کرد : نه همسفر. بتو قول می دهم که در هیچ عصری باب آزاده بودن برای انسانها مسدود نشده است.
جواد متعجب گردید.حاج آقا ادامه داد : ببین عزیزم،هرکس فرمان خدا و پیامبر و اهل بیت را به انجام رساند ، قدم در راه حریت گذاشته است.هر کس در این راه شتاب بیشتری بگیرد در واقع با همان شتاب به سوی قله های کمال نزدیک تر می شود.
حاج آقا بازهم ادامه داد.سخن اش را با مثال های متنوعی آراست.جواد به فکر فرو رفت.اعمال خود را از نظر گذرانید.احساس کرد با همه ی عشق و ارادتی که به حضرت اباعبداله الحسین دارد هنوز در بعضی از مسائل عقب است.باید نماز خود را اول وقت بخواند.باید با خانواده اش و سایر مردم مهربان تر از اینها باشد…
آری باید در حل بعضی از کاستی های خود توبه کند.او با این افگار وارد حرم مطهر حضرت حر شد.به حضرت حر اقتدا کرد.زانوی خود را بر زمین گذاشت . در حالیکه سینه خیز حرکت می نمود به خواندن قسمتی از مکالمه ی التوبه توبه ی عاشورایی نقش خود پرداخت.
ای مهر آسمانیم
عرشه چیخوب فغانیم
قؤی باشوا دولانیم
آقا التوبه توبه
ای زبده ی ناس
وار سندن بیر التماس
آقا سنه دخیلم عباس
آقا التوبه توبه
سرگشته ی فراقم
مجنون اشتیاقم
من اکبره قوناقم
آقا التوبه توبه
جواد همچنان که سینه خیز می گفت و می گریست احساس کرد همه زوار سینه زنان اشعار او را تکرار می کنند و به دور مرقد حضرت حر(ع) می چرخند.
آری براستی آن دم همه ی زوار کاروان به حضرت حر(ع) اقتدا کرده بودند…/
انتهای پیام/